کاسه صبر

ساخت وبلاگ

کاسه ی صبرم سر آمد ناگهان لبریز شد

واژه رنگ غم گرفت و غم به دل واریز شد

 

سوز سرمای زمستان رفت و برگشتم عقب

از درختان ریخت برگ و باز هم پاییز شد

 

برد من را پیش او آن ساعت و آن لحظه که-

دوستت دارم شنید و او شگفت انگیز شد

 

شانه هایم طاقت از دست دادن را نداشت

دست تقدیر آمد و از دست من پرهیز شد

 

نیمه از شب می گذشت و خواب در سر می گذشت

عاشقی قربانی معشوقه ای ناچیز شد

 

ناسپاسی می کنی وقتی که می خندی هنوز

شکر حتی گرچه سهمم گریه ی یکریز شد

 

حسین حیدری رهگذر

باورم کن...
ما را در سایت باورم کن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseinheidaripoem بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 10:10