جام

ساخت وبلاگ

قرعه ی زندگی ام عشق به نامم افتاد

صیدِ من آمد و از قصد به دامم افتاد

جیبِ خالی، پُزِ عالی، شکمِ سیر نشد!

غزلی آمد و بر سفره ی شامم افتاد

خواستم چای بنوشم، بنویسم شعری

ناگهان سرد شد و برف به بامم افتاد

به سرم زد که شرابی بخورم گرم شوم

از بد اقبالیِ من زهر به جامم افتاد

سختیِ زندگی ام لحظه ی ناکامی بود

نا امیدم که چرا مرگ به کامم افتاد!!

دستم از دستِ کسی غیرِ تو دلگرم نشد

آخرش اسمِ تو در ختمِ کلامم افتاد

حسین حیدری"رهگذر"

اثری از مجموعه هشتم مرگبار(فصل دوم)

+ نوشته شده در شنبه یکم شهریور ۱۳۹۹ ساعت 11:52 توسط حسین حیدری"رهگذر"  | 
باورم کن...
ما را در سایت باورم کن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseinheidaripoem بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 23:25